محل تبلیغات شما

بیشتر بخوانیم تا بیشتر بدانیم



مرا با سوز جان بگذار و بگذر

اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
 

چو شمعی سوختم از آتش عشق

مرا آتش به جان بگذار و بگذر
 

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست

بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
 

مرا با یک جهان اندوه جانسوز

تو ای نامهربان بگذار و بگذر
 

دو چشمی را که مفتون رخت بود

کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
 

در افتادم به گرداب غم عشق

مرا در این میان بگذار و بگذر
 

به او گفتم: حمید از هجر فرسود!

 

به من گفتا: جهان بگذار و بگذر

 

 

 

**************

 

 

گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم

از این دوگانگی ست که بس درد می‌کشم
 

سویَم میا و روح پریشان من مخوان

اوراق کهنه‌ای ز کتابی مشوشم
 

پرهیز این زمان ز من ای نازینن که من

سر تا به پای شعله و پا تا سر آتشم
 

با پای خویش ز آتش عشق تو بگذرم

خویش آزمای خویشم و روح سیاوشم
 

دارد رواج سکه قلب هنر حمید

 

عیب من که کنون پاک و بی غشم

 

 

 

**************

 

 

آه چه شام تیره‌ای از چه سحر نمی‌شود

دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی‌شود
 

سقف سیاه آسمان سوده شده ست از اختران

ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی‌شود
 

وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان

چشم یکی به ماتم این‌همه تر نمی‌شود
 

مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو

بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی‌شود
 

کودک بینوای من گریه مکن برای من

گر چه کسی به جای من بر تو پدر نمی‌شود
 

باغ ز گل تهی شده بلبل زار را بگو

از چه ز بانک زاغها گوش تو کر نمی‌شود
 

ای تو بهار و باغ من چشم من و چراغ من

بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی‌شود

 

 

 

 

تو به من خندیدی

و نمی‌دانستی
 

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را یدم
 

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی

و هنوز.
 

سال‌هاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم
 

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

 

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟!

 

 

 

**************

 

 

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

به میهمانی گلهای باغ می‌آورد

و گیسوان بلندش را به بادها می‌داد

و دستهای سپیدش را به آب می‌بخشید
 

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می‌دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده‌ها می‌خواند
 

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می‌سوخت

و مهربانی را نثار من می‌کرد
 

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال با من رفت

و در جنوب ترین جنوب با من بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی که.

 

- دگر کافی ست

 

 

 

**************

 

 

در آن شبی که برای همیشه می‌رفتی

در آن شب پیوند

طنین خنده من سقف خانه رابرداشت
 

کدام ترس تو را این چنین عجولانه

به دام بسته تسلیم تن فروغلتاند؟
 

خنده‌ها نه مقطع که آبشاری بود

و خنده؟

خنده نه قه قاه گریه‌واری بود

که چشمهای مرا در زلال اشک نشاند
 

و من به آن کسی کز انهدام درختان باغ می‌آمد

سلام می‌کردم
 

سلام مضطربم در هوا معلق ماند

 

و چشم‌های مرا در زلال اشک نشاند

 

 

**************

 

 

ای مهربانتر از من

 

با من
 

در دست‌های تو

آیا کدام رمز بشارت نهفته بود؟

کز من دریغ کردی
 

تنها تویی

مثل پرنده‌های بهاری در آفتاب

مثل زلال قطره باران صبحدم

مثل نسیم سرد سحر

مثل سحر آب
 

آواز مهربانی تو با من

در کوچه باغ‌های محبت

مثل شکوفه‌های سپید سیب

ایثار سادگی است
 

افسوس آیا چه کس تو را

از مهربان شدن با من

مایوس می‌کند؟

 

 

 


بریده‌هایی از شعر بلند آبی خاکستری سیاه

 

 

در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا
 

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من

گیسوان تو شب بی پایان جنگل عطرآلود
 

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می‌کردم
 

. . .
 

وای

باران

باران

شیشه پنجره را باران شست
 

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
 

. . .
 

آسمان‌ها آبی

پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینه صبح تو را می‌بیند
 

از گریبان تو صبح صادق

می گشاید پر و بال
 

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری؟

نه! از آن پاکتری
 

تو بهاری؟

نه

بهاران از توست

از تو می‌گیرد وام

هر بهار این همه زیبایی را
 

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو
 

سبزی چشم تو

دریای خیال
 

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست
 

زندگی از تو و

مرگم از توست

سیل سیال نگاه سبزت

همه بنیان وجودم

را ویرانه کنان می‌کاود
 

 

زندگی رویا نیست

زندگی زیبایی ست

می‌توان بر درختی تهی از بار، زدن پیوندی

می‌توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت

می‌توان از میان فاصله‌ها را برداشت

دل من با دل تو

هر دو بیزار از این فاصله‌هاست
 

. . .
 

کاهش جان من این شعر من است

آرزو می‌کردم

که تو خواننده شعرم باشی

راستی شعر مرا می‌خوانی؟

نه، دریغا، هرگز

باورم نیست که خواننده شعرم باشی

کاشکی شعر مرا می‌خواندی

 

. . .

 

 

چه کسی خواهد دید

مردنم را بی تو؟

بی تو مردم، مردم

گاه می‌اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می‌شنوی

روی تو را کاشکی می‌دیدم

شانه بالا زدنت را

بی قید

و تکان دادن دستت که

مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر را که

عجیب!

عاقبت مرد؟

افسوس

کاشکی می‌دیدم


من به خود می‌گویم:

چه کسی باور کرد

جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد؟

 

. . .

 

 

در من اینک کوهی

سر برافراشته از ایمان است
 

من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

باز برمی‌گردم

و صدا می‌زنم:

آی

باز کن پنجره را

باز کن پنجره را

در بگشا

که بهاران آمد

که شکفته گل سرخ

به گلستان آمد
 

. . .
 

من اگر سوی تو برمی گردم

دست من خالی نیست
 

کاروانهای محبت با خویش

ارمغان آوردم
 

من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

باز برخواهم گشت
 

تو به من می‌خندی

من صدا می‌زنم:

آی باز کن پنجره را»

پنجره را می‌بندی
 

. . .
 

چه کسی می‌خواهد

من و تو ما نشویم

خانه اش ویران باد
 

من اگر ما نشوم، تنهایم

تو اگر ما نشوی

خویشتنی
 

. . .
 

دشت‌ها نام تو را می‌گویند

کوه‌ها شعر مرا می‌خوانند
 

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند
 

. . .
 

تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فراموشی من
 

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی‌خیزند
 

آذر، دی 1343

 

 

 


اشعار کوتاه حمید مصدق

 

 

 

بی تو

می‌‌رفتم، می‌رفتم

تنها، تنها

و صبوری مرا

 

کوه تحسین می‌کرد.

 

 

 

**************

 

 

هرگز
 

من تمنا کردم

که تو با من باشی
 

تو به من گفتی:

هرگز هرگز
 

پاسخی سخت و درشت

 

و مرا غصه این هرگز کشت

 

 

 

**************

 

 

بی تو با تو
 

آن روز با تو بودم

امروز بی توام

آن روز که با تو بودم

بی تو بودم

 

امروز که بی توام با توام

 

 

 

**************

 

 

آرزو
 

در‌ آسمان آبی

ابر سیاه ولوله بر پا کرد
 

رگبار اگر که کرد شکوفان

بر روی سنگفرش خیابان

گلبوته‌های سرخ

در شهر و در بسط بیابان
 

بید سپید زردی

برگش را

 

خواهد سپرد در کف نسیان

 

 

 

**************

 

 

ابر بارنده به دریا می‌گفت:

گر نبارم تو کجا دریایی؟

در دلش خنده‌کنان دریا گفت:

ابر بارنده

 

تو هم از مایی!

 

 

 

**************

 

 

شب سردیست

و من با دل سرد

به خودم می‌گویم:

خبری نیست، بخواب!

 

باز هم خواب محبت دیدی!

 

 

 

**************

 

 

افسوس می‌خورم

وقتی که خواهرم

در این دروغ‌زار پر از کرکس

فکر پرنده‌ای است

فکر پرنده‌ای که ز پرواز مانده است


ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ما

تا که آزادی بود دربند ، دربندیم ما

خوار و زار و بیکس و بیخانمـان و دربدر

  با وجود اینهمه غم ، شادو خرسنـدیـم ما

جای ما در گوشه صحرا بود مانند کوه

گوشه گیر و سربلند و سخت پیوندیم ما

در جهان کهنـه ماند نـام ما و فرخی

چون ز ایجاد غزل طرح تـو افکندیم ما

 
 
  

 15 ساله بود که با ذوق و قریحه‌ شاعری که از کودکی در او بروز یافته بود، به سرودن شعری علیه ت انگلیس و اولیای مدرسه پرداخت و اخراج شد. تحصیلات رسمی فرخی یزدی تا پایان عمر نیز از همین اندازه فراتر نرفت. با اخراج از مدرسه، برای امرار معاش، در کارگاه‌های پارچه‌ بافی یزد به کارگری مشغول شد. شاعر نوجوان در سال‌های کارگری با دیوان شاعرانی چون سعدی، مسعود سعد سلمان و. انس و الفت برقرارکرد.

در زندان یزد

با آغاز مشروطیت، فرخی نیز به مشروطه‌خواهان پیوست و با تشکیل حزب دموکرات، به عضویت دموکرات‌های یزد درآمد. در نوروز 1288 برای نخستین بار طعم زندان را چشید. بازداشت و حبس کوتاه مدت، شهرتی جاودانه برای فرخی یزدی ایجاد کرد.

رسم بر این بود که به مناسبت عید نوروز، شاعران قطعه‌ای شعر در مدح حکومت ساخته و در دارالحکومه قرائت می‌کردند. فرخی اگرچه شاعری جوان بود، اما در این زمان، اشعاراو آن اندازه شهرت داشت که دارالحکومه یزد نیز، توقع سرودن سلام نوروزی از سوی او را داشته باشد. فرخی، اما در قطعه‌ای تند به انتقاد از استبداد پرداخت:

خود، تو می‌دانی، نیم از شاعران چاپلوس

کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس

یا رسانم چرخ ریسی را به چرخ آبنوس

من نمی‌گویم تویی درگاه هیجا همچو طوس

لیک گویم، گر به قانون، مجری قانون شوی

بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی

خواندن این شعر، خشم ضیغم‌الدوله قشقایی» حاکم یزد را برانگیخت. فرخی یزدی را دستگیر کردند و با شکنجه فراوان به زندان انداختند. شهرت یافت که به دستور ضیغم‌الدوله، لب‌های فرخی را با نخ و سوزن دوخته‌اند. این خبر، دموکرات‌های یزد را برآشفت. دموکرات‌ها در تلگرافخانه تحصن و شکایت خود را به مجلس مخابره کردند. اما وزارت داخله در جواب تحقیق مجلس از این موضوع پاسخ داد: از حکومت یزد تحقیق شد، به قید قسم جواب داد که تنها شخصی را بواسطه قدح مشروطیت و مدح استبداد چوب زده ام!!»

مهاجرت به تهران

با عزل ضیغم الدوله از حکومت یزد، فرخی از زندان رهایی یافت و در اوایل 1289 به تهران مهاجرت کرد. فرخی در تهران به نشر مقالات و اشعار خود در جراید پرداخت. در همان سال با انتشار مقالات تندی در نقد قرارداد 1919 به دولت حسن وثوق‌الدوله» تاخت تا چند ماه پایانی اولین سال حضور در تهران را نیز در زندان به سر آورد.

کمتر از یکسال بعد و با وقوع کودتای سوم اسفند 1299 فرخی یزدی نیز در خیل بازداشت‌شدگان دولت کودتا قرار گرفت و تا پایان دولت صد روزه سید ضیاءالدین طباطبایی» زندانی بود.

انتشار رومه طوفان

فرخی یزدی، پس از رهایی از زندان، به فکر انتشار رومه‌ای مستقل برای نشر افکار و انتقادات خود افتاد. در این راه، دوست و همشهری حقوقدان او، علی اکبر زاده» به یاری فرخی شتافت. به این ترتیب یکی از مشهورترین و اثرگذارترین جراید ایران که نام طوفان» را بر پیشانی خود داشت، منتشر شد.

رومه طوفان، به صاحب امتیازی فرخی یزدی و مدیریت و سردبیری ‌زاده، در دوم شهریور 1300 انتشار خود را آغاز کرد. طوفان، سه روز در هفته منتشر می‌شد. کلیشه‌ای سرخ رنگ داشت که حکایت از انقلابی بودن و حمایت آن از توده رنجبر می‌کرد و در آن انتقادات تندی تقریباً علیه تمام کابینه‌ها و رجال حکومتی مطرح می‌شد. بنابراین عجیب نبود که رومه طوفان در سال‌های کوتاه انتشارخود، بیش از 15 بار توقیف شود.

فرخی یزدی که سر پرشوری داشت، هر بار با توقیف طوفان، با در دست داشتن امتیاز چند جریده دیگر، طوفان را تحت نام تازه‌ای منتشر می‌ساخت. رومه‌های پیکار»، قیام»، طلیعه آینه» و ستاره شرق» رومه‌هایی بودند که هر نوبت با توقیف طوفان، به جای آن منتشر می‌شدند. به‌عنوان نمونه، وقتی رومه طوفان برای اولین بار پس از 22 شماره توقیف شد، فرخی رومه ستاره شرق را با درج سرمقاله‌ای که این رباعی در آن خودنمایی می‌کرد منتشر ساخت:

شد خرمن ما دستخوش برق، ببین

 طوفان به خلاف رسم شد غرق، ببین

خواهی اگر آن نکات طوفانی را

 در آتیه از ستاره شرق ببین

طوفان در حیات کوتاه مدت خود، تنها رومه‌ای بود که طعم توقیف را در تمام دولت‌ها چشید. طوفان و جراید زنجیره‌ای آن تا اواخر سال 1302 منتشر می‌شدند. با شروع دوران ریاست‌الوزرایی رضاخان» بتدریج مجال انتشار این رومه نیز از میان رفت. چند سال بعد فرخی یزدی در اردیبهشت 1307 کوشید تا انتشار طوفان را از سر گیرد. رومه طوفان برای چند ماهی در این سال تجدید حیات یافت اما اتفاقاتی که منجر به فرار فرخی یزدی از ایران برای حفظ جان خود شد، برای همیشه به حیات رومه طوفان خاتمه داد.

طوفان هفتگی

فرخی یزدی، که خود شاعری پرمایه و اندیشمندی دردمند بود، در سال 1306 با همکاری سیدفخرالدین شادمان» دست به انتشار هفته‌نامه‌ای ادبی اجتماعی به‌نام طوفان هفتگی» زد. زمینه طوفان هفتگی، درج مقالات اجتماعی، فرهنگی و ادبی بود. طوفان هفتگی تا بهمن 1307 منتشر می‌شد. در طوفان هفتگی که از وزین‌ترین جراید تاریخ معاصر ایران به شمارمی‌رفت، شخصیت‌های برجسته‌ای همچون محمد تقی بهار» (ملک‌الشعرا)، سیداحمد کسروی»، علی جواهرکلام»، محمدصادق ادیب الممالک فراهانی»،عبدالحسین هژیر» و. قلم می‌زدند.

 وکالت نافرجام و مهاجرت

محمد فرخی یزدی در مجلس هفتم شورای ملی به نمایندگی شهر یزد برگزیده شد. مخالفت‌های پیاپی و انتقادات آشکار فرخی در مجلس، او را در معرض تهدید و مخاطره قرار داد. فرخی که برجان خود بیمناک بود، در سال 1308 مجبور به فرار مخفیانه از ایران شد. او مدتی را در مسکو گذراند و سرانجام در برلین اقامت گزید. در برلین، رومهنهضت» را منتشر کرد. رومه‌ای که با فشار دولت ایران، توقیف شد.

در سال 1311 عبدالحسین تیمورتاش» که در سفری اروپایی بود، در برلین از فرخی خواست که به ایران بازگردد. فرخی به اطمینان قول تیمورتاش، قدم در راه بازگشت به ایران گذاشت؛ راهی که برای او بی‌بازگشت از آب درآمد.

بازگشت به ایران و پایان کار

زمانی کوتاه پس از بازگشت فرخی یزدی به ایران، عبدالحسین تیمورتاش، مغز متفکر نظام رضا شاهی سقوط کرد. سقوط تیمورتاش، راه را برای تسویه حساب با فرخی نیز گشود. مدتی بعد، پرونده‌ای با عنوان اسائه ادب به مقام سلطنت برای فرخی تهیه شد و او برای آخرین بار راهی زندان گردید.

عاقبت فرخی یزدی، شاعر آزاده ایرانی، در 25مهر 13 در زندان قصر به قتل رسید. در حالی که گزارش زندان، مرگ شاعر را مالاریا اعلام می‌کرد!

منابع:

1-تاریخ جراید و مجلات ایران، محمد صدر هاشمی

2-شرح احوال فرخی یزدی (مندرج در مقدمه دیوان فرخی یزدی)، حسین مکی

3-فرخی یزدی، سخنوری سخندان و ستم ستیز، حسین مسرت، ماهنامه یزدا، شماره 9، شهریور 1386، ویژه نامه فرخی یزدی


امروزه بیش از هر زمان دیگر مشخص شده است که رشد و توسعه سازمان ها و در پی آن جامعه و کشور درگرو استفاده صحیح نیروی انسانی می باشد. با وجود شبهاتی مبنی بر اینکه در آینده ربات ها یا به عبارتیفناوری جای انسان را می گیرد و نقش آن را کم رنگ تر می سازد. به گفته پیتر دراکر ( کار یدی جای خود را به کار ماشینی می دهد) اما به نقش تعیین کننده انسان به عنوان حاکم سازمان همچنان برقرار و مستدامخواهد بود. موفقیت هر سازمانی بستگی به نحوه به کارگیری مناسب ابزار ، مواد ، سرمایه و منابع انسانی آن دارد و اینامر هنگامی محقق می گردد که سازمان ها بتوانند مهارت ها ، توانایی ها و خصوصیات فردی و جمعی کارکنان خود را در راستای اهداف سازمان به کار گیرند. رشد خدمات و کار کارکنان ، تغییر ارزش ها درجامعه ، افزایش مقررات دولتی، تغییرات تکنولوژی و توجه فزاینده سازمان ها به بهره وری و سود بیشترو . موجب رشد روزافزون اهمیت مدیریت منابع انسانی شده اند.در حقیقت می توان اظهار داشت که مدیریت منابع انسانی بر دو اصل اساسی استوار است :

1 رسیدن به اهداف سازمانی  از طریق تامین نیازهای منابع انسانی آن سازمان

2 تامین نیازهای منابع انسانی از طریق رسیدن به اهداف انسانی

در نتیجه مدیران منابع انسانی پلی هستند بین مدیران ارشد سازمان و کارکنان که رسیدن به اهداف سازمانیرا آسان تر می سازند.منابع انسانی ارزشمندترین منابع سازمان های امروزی به شمار می آیند چرا کهتصمیمات سازمانی شکل داده ، مسائل و مشکلات سازمان را حل نموده و بهره وری را عینیت می بخشند.افزایش بهره وری و توسعه روزافزون آن مستم رشد و بهره وری کارکنان و نیز تقویت نیروی انگیزش آنانمی باشند. جهت دستیابی به بهره وری پایدار در کشور و تولید با کیفیت بالا در سطح جهانی رویکردسیستمی به منابع انسانی و توجه استراتژیک به آن را می طلبد.

در خصوص دلایل و چرایی ترک سازمان هرمن اعتقاد دارد کارکنان به پنج دلیل اصلی و مهم مشاغل و سازمان خود را ترک می کنند:

  1. کارکنان احساس خوبی نسبت به سازمان و محل کارشان ندارند که این احساس متاثر از بعضی ابعاد کارکردی فرهنگ سازمان می باشند.

2 کارکنان احساس می کنند ارزشی برای سازمان ندارند و تمام منافع مادی دنیا هم نمی تواند آنها را درسازمان نگه دارد.

3 وقتی ناکامی ها و عدم موفقیت ها از حد و آستانه تحمل کارکنان خارج شود.

4 فقدان فرصت پیشرفت از دیگر دلائل ترک سازمان از سوی کارکنان است.پیشرفت و ترقی وما به معنیارتقای مقام و سمت سازمانی نیست بلکه بیشتر به معنی رشد حرفه ای و تخصصی است.رشد شخصی محرکقوی برای نیروی کار امروزی محسوب می شود. فرصت های آموزش حین کار معیار اصولی و عمده اولویت بندی انتخاب محل کار می باشد.

5 جبران خدمت ناکافی و عدم کفایت پرداخت ها دلیل عمده دیگری برای ترک سازمان از ناحیه کارکناناست و کارکنان خواستار جبران خدمت عادلانه می باشند.

چه بسا در سازمان ها با بهترین شیوه های استخدامی شایسته ترین افراد برگزیده و به خدمت آن سازمان درآمده باشند ( نظام جذب نیروی انسانی ) و سپس با روش های مختلف ارزیابی و آموزش موجب افزایش مهارت و دانش این کارکنان فراهم نشده باشند ( نظام بهسازی منابع انسانی ) چنانچه در حین خدمت ازآنها به نحو خوب و مطلوب نگهداری نشود باعث می شوند به راحتی سازمان را ترک کرده و تمام زحمات و تلاش و هزینه های مربوطه به استخدام ، تربیت و تجهیز نیروی انسانی و سرمایه گذاری روی افراد به هدر می رود. هرمن پنج دسته راهبرد مجزا و مشخص و روشن برای نگهداشت کارکنان در سازمان ها معرفی می کند :

  1. راهبردهای محیطی : مشتمل بر ( اصول اخلاقی و ارزش های محوری و بنیادی که سازمان بر ا تکیه می کند)( ت هایی که این ارزش ها را تفسیر می کند و محیط فیزیکی که کارکنان در آن کار میکنند)می راند.
  2. راهبردهای مناسبات و روابط : به این مهم کمک کند که چگونه با افراد رفتار شود و آنها با هم چگونه باید رفتار کنند.
  3. راهبردهای حمایت و پشتیبانی : در برگیرنده تامین ابزار و تجهیزات مورد نیاز کارکنان برای کار و انجام فعالیت های مربوط به شغل آنهاست.
  4. راهبردهای رشد : مدیران باید برای کشف نیازهای متفاوت کارکنان و بهترین راه اقناع انها وقت بگذرانند. این راهبرد با رشد شخصی کارکنان سرو کار دارد. کارکنان می خواهند ارزش خود را در بازار کار بهبود دهند و مهارت و دانش خود را تکامل بخشند.
  5. راهبردهای جبران خدمت: اگر سازمان ها نتوانند بعضی از اشکال و انواع پرداخت های برانگیزاننده و تشویقی را که بر عملکرد مبتنی باشند ارائه و اعمال کنند خود را در معرض تهدید هولناک قرار خواهند داد.

محرک های انگیزشی از دیرباز به عنوان عوامل موثر در افزایش کارایی منابع انسانی مطرح بوده و تلاش برای وادارکردن نیروی انسانی به منظور سعی و کوشش بیشتری در هر عصری مورد توجه قرار گرفته است.

صاحبنظران در صحبت از فنون ویژه انگیزه عواملی از قبیل حقوق و دستمزد ، مشارکت کارکنان در تصمیم گیری ها ، سبک و شیوه مدیریت و سرپرستی ، کیفیت زندگی کاری و شرایط محیط کاری ، غنی سازی شغل ،مزایای جنبی رفاه و آسایش و آموزش را از جمله عوامل موثر در انگیزه  کارکنان قلمداد کرده اند.

در کارکرد حفظ و نگهداشت منابع انسانی سازمان ها به عنوان یکی از مولفه ها و اجزای مهم مدیریت منابع انسانی دو موضوع اساسی وجود دارد که یکی آگاهی به دلائل و علل ترک سازمان و دیگری راهبردها و راهکارهای کاهشی و حتی از میان بردن علل و دلائل آن است.

منابع

آرمسترانگ ، مایکل ، مدیریت استراتژیک منابع انسانی، ترجمه سید محمد اعرابی و داوود ایزدی،نشر دفترپژوهش های فرهنگی

الوانی ، سید مهدی، مدیریت عمومی ، نشر نی

میرسپاسی، ناصر،مدیریت استراتژیک منابع انسانی و روابط کار، چاپ هجدهم ، انتشارات میر ، تهران

ممی زاده ، جعفر، دانش بهسازی و نوسازی سازمان، چاپ اول ، انتشارات روایت

 


کوروش کبیر، بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی

کوروش کبیر نخستین شاه و بنیان‌گذار دوره شاهنشاهی هخامنشی در ایران زمین می‌‌باشد. ایرانیان کوروش کبیر را پدر و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. کوروش کبیر دارای 4 فرزند بود دو تن از فرزندان کوروش کبیر پسر و دو تن دیگر دختر بودند.

زندگی نامه کوروش کبیر

کوروش کبیر (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. کوروش کبیر، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است.ایرانیان کوروش کبیر را پدر و یونانیان، که وی سرزمین‌های ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار می‌نامیدند. یهودیان کوروش کبیر را به منزله مسح‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ضمن آنکه بابلیان کوروش بزرگ را مورد تأیید مردوک می‌دانستند.

همسر و فرزندان کوروش کبیر

کوروش کبیر همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای 4 فرزند بود. دو تن از فرزندان کوروش کبیر پسر و دو تن دیگر دختر بودند. پسران کوروش کمبوجیه دوم و بردیا نام داشتند و یکی از دخترانش آتوسا  نام داشت اما در منابع تاریخی نام  دیگر دختر کوروش کبیر ذکر نگردیده است. کامبیز دوم پس از مرگ پدر به جای او به تخت شاهی نشست و برادر دیگر خود بردیا را کشت. او پس از فتح مصر در راه بازگشت به ایران خودکشی کرد.آتوسا دختر کوروش کبیر نیز با داریوش اول ازدواج کرد و ملکه ایران شد. همچنین کوروش کبیر دختر دیگری به نام آرتیستون داشت که از کساندان زاده نشد و خواهر ناتنی آتوسا بود. کاساندان و کوروش بزرگ عشق زیادی به یکدیگر داشتند و کاساندان تا دم مرگ کوروش کبیر را بسیار دوست داشت. براساس سنگ نوشته نبونیداس در بابل، زمانی که کاساندان درگذشت تمام مردم امپراطوری هخامنشی به احترام کوروش کبیر به عزاداری پرداختند و این عزاداری در بابل به خصوص بسیار مشهود بود و مردم این شهر برای مدت 6 روز (از 21 تا 26 مارس 538) به عزاداری مشغول بودند.

آرامگاه کاساندان همسر کوروش کبیر، در پاسارگاد پایتخت امپراطوری پارس قرار داشت. منابع دیگر در خصوص همسر کوروش اطلاعات دیگری ارائه می کنند. براساس این منابع کوروش کبیر با دختر آژیدهاگ به نام آمیتیس ازدواج کرد. این احتمال وجود دارد که پس از مرگ کاساندان، کوروش کبیر با دختری از ماد از خاندان سلطنتی خود ازدواج کرده باشد.بعد از آنکه کوروش کبیر شاه آنشان شد در اندیشه حمله به ماد افتاد. دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو (آژی دهاک) شورانید و موفق شد، کوروش کبیر را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.

با شکست کشور ماد به‌ وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش کبیر به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش کبیر به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.کوروش کبیر پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش بزرگ نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید.

اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد کوروش کبیر به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل‌ایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش کبیر هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر می‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش کبیر مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید.

نکته قابل توجه رفتار کوروش کبیر پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش کبیر را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.

هدف کوروش کبیر از لشکرکشی به شرق

پس از لیدی کوروش کبیر نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد.

هدف اصلی کوروش کبیر از لشکرکشی به شرق، تأمین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش کبیر به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش کبیر با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش کبیر و عهدی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود.

البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش کبیر به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش‌بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.بابل بدون مدافعه در ۲۲ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کوروش کبیر طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵۳۸ق.م) هنگامی که او در گذشت، عزای ملی اعلام شد و خود کوروش کبیر در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی کوروش کبیر اضافه شدند.

رفتار کوروش کبیر پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان‌شناسان و حتی حقوقدانان دارد. کوروش کبیر یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.

دین کوروش کبیر

در بابل و جاهای دیگر، مدارک فراوانی در ارتباط با تسامح کوروش کبیر در امور دینی بدست آمده و هیچ نشانه‌ای از تعصب وی به دین ملی‌اش دیده نشده‌است. دربارهٔ اینکه کوروش کبیر چه دینی داشت، اختلاف نظر وجود دارد و احتمالاً کوروش خود می‌بایست پرستندهٔ اهورامزدا بوده‌باشد، اگرچه تقریباً هیچ چیزی دربارهٔ باورهایش نمی‌دانیم.مطابق با گزارش گزنفون، کوروش کبیر در بارگاهش پیرامون مسائل دینی از رهنمودهای مغان پیروی می‌نمود. اگرچه بسیاری از پژوهشگران، کوروش کبیر را زرتشتی نمی‌دانند، مری بویس قویاً استدلال می‌کند که کوروش خود یک زرتشتی بود که چنان پا جای پای نیاکان خود می‌گذارد، نیاکانی که از سدهٔ هفتم پیش از میلاد هنوز پادشاهان کوچکی در انشان بودند.

او خاطرنشان می‌سازد که آتشکده‌ها و نیایشگاه‌های پاسارگاد حاکی از عمل به آیین‌های زرتشتی‌است و متن‌های یونانی نیز به عنوان شاهد آورده‌اند که مغان زرتشتی جایگاه‌های ارزنده‌ای در دربار کوروش کبیر داشته‌اند.

لوییس گری عقیده دارد که کوروش کبیر دقیقاً پیرو آئین ایرانیان‏ باستان قبل از گاتاهای زرتشت و بازماندهٔ آن در اوستای جدید بود و خدایانی که مورد تکریم کوروش بودند، با اهورامزدا، میترا، آذرو آناهیتا، قابل تطبیق هستند. وی معتقد است دین کوروش کبیر به آئین ارائه ‏شده در اوستای جدید نزدیک‏ بوده و دلیلی برای زرتشتی دانستن او وجود ندارد.در برابر، پژوهشگرانی همچون جورج کامرون و والتر هینتس عقیده دارند که زمان زندگی زرتشت مابین سال‌های ۶۶۰ تا ۵۸۲ پیش از میلاد بوده و کوروش کبیر در این مدت، حتی با زرتشت دیدار هم داشته و پیرو دین زرتشتی بوده‌است و دلیل این استدلال را آتشدان‌های ساخته‌شده در فضای آزاد و برج نگهداری آتش در پاسارگاد می‌دانند.

ماکس مالوان می‌گوید که تاکنون هیچ مدرکی بدست نیامده که بر پایهٔ آن بتوان گفت، کوروش کبیر زرتشتی بوده‌ است ولی رفتار کوروش با آموزه‌های زرتشت و اصول دین او نقاط مشترک بسیاری دارد و شاید از دین زرتشتی تأثیر پذیرفته باشد.درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده‌است.

کوروش کبیر سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها بررسی‌هایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیه‌های قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش کبیر است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌باشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش کبیر را ذوالقرنین می‌دانند. آیت الله طباطبایی، آیت الله مکارم شیرازی و آیت الله صانعی از معتقدان این نظر هستند.

ولیعهد و جانشین کوروش کبیر

کوروش کبیر از تنها همسر خود کاساندان، دو پسر به نام‌های کمبوجیه و بردیا داشت که کمبوجیه را پیش از لشکرکشی به شرق، به‌عنوان ولیعهد خود انتخاب کرد. کمبوجیه به‌واسطهٔ انتصابش به‌عنوان شاه بابل»، عملاً به‌عنوان جانشین کوروش کبیر تعیین شده بود و کوروش، امور مملکت را به او واگذار کرد. احتمالاً کمبوجیه پس از مرگ پدرش کوروش کبیر، به مرزهای شمال شرقی سامان داد و در پاییز سال ۵۲۸ پیش از میلاد، حمله به مصر را آغاز کرد و توانست آنجا را فتح کند.در خصوص مرگ کوروش کبیر روایت ها بسیار مغشوش و متفاوت از یکدیگر است. براساس کتاب تاریخی هرودوت که در بسیاری از زمینه ها با یافته های باستان شناسی مغایرت دارد و تناقض های بسیاری در آن دیده می شود، کوروش کبیر در جنگ با اقوام  ماساژت که قبایل زرد پوستی بودند که در شمال خراسان میزیستند کشته شد.

براساس روایات هرودوت قبایل ماساژت در مناطق جنوبی خوارزم و قزیل قوم که امروزه قسمتی از استپ های قزاقستان امروزی است، پس از حمله کوروش کبیر به آن ناحیه  به جنگ با او پرداختند. اقوام ماساژت اسب سوارانی قابل بودند که بر پشت اسب زندگی می کردند.

کوروش کبیر برای به دست آوردن قلمرو حاکم این قبایل که یک زن به نام تامیریس (TOMYRIS)  بود، به او پیشنهاد ازدواج داد اما تامیریس این پیشنهاد را رد کرد بنابراین کوروش کبیر تصمیم گرفت این مناطق را با توسل به زور و نیروی نظامی به چنگ آورد. او با فراهم نمودن قایق ها و کشتی هائی از رودخانه جاکسارتس (سیر دریا) در ماوراءالنهر از این رودخانه عبور کرد.

سپس کوروش کبیر فرستاده ای به نزد تامیریس اعزام کرد و به او هشدار داد که در صورت عدم اجابت درخواستش باید منتظر عواقب بدی باشد. تامیریس به کوروش پاسخ داد که در میدان جنگ یکدیگر را خواهند دید.ارتش طرفین در جائی با یکدیگر برخورد کردند که با رودخانه سیر دریا به اندازه  یک روز فاصله داشت. به کوروش کبیر گفته شد که ماساژت ها با شراب بیگانه بوده و آن را نمیشناسند و از مستی ناشی از خوردن شراب بی اطلاع هستند. کوروش کبیر مقدار زیادی  شراب  و آذوقه را در اردوی خود باقی گذاشت و با افرادش اردوگاه را ترک نمود. فرمانده ارتش تامیریس کسی جز فرزندش اسپارگاپیس نبود.

اسپارگاپیس به همراه ارتش خود به اردوگاه کوروش کبیر حمله کرد و اردوگاه را پر از مواد غذائی و یک نوشیدنی عجیب یافت. ماساژت ها به سرعت شروع به خوردن و نوشیدن کردند و به مقدار زیاد از مواد غذائی و شراب نوشیدند. زمانی که مستی بر آنان چیره شد کوروش کبیر به همراه افرادش به این ارتش حمله کرد.

در جریان این حمله اسپارگاپیس به اسارت کوروش کبیر درآمد و زمانی که مستی از سرش بیرون رفت و به هشیاری رسید خودکشی کرد. زمانی که به تامیریس اطلاع داده شد که چه اتفاقی افتاده است این تاکتیک کوروش کبیر را تقبیح نمود و آن را ناجوانمردانه دانست.

او دستورداد تا موج دوم حمله توسط افرادش به نیروهای پارسیان انجام شود و خودش فرماندهی این حمله را برعهده گرفت. در این حمله کوروش کشته شد و ارتشش دچار تلفات زیادی شدند. تامیریس دستورداد تا به انتقام خون پسرش سر از جنازه کوروش کبیر قطع نموده و آن را در یک تشت پر از خون فرو برد و خطاب به سر کوروش گفت: تو که از خوردن خون سیر نمی شدی حالا هر چقدر دوست داری خون بخور.این روایت هرودوت از منظر تاریخنگاران بسیار به افسانه شباهت دارد و مورخ دیگری به جز هرودوت این روایت را تعریف نکرده است.  مورخین اعتقاد دارند که این روایت به عنوان یک روایت غیر معتبر توسط هرودوت شناخته می شد اما او این روایت را در کتاب خود آورده است.

امپراطوری هخامنشی در زمان مرگ کوروش کبیر بزرگترین قلمروی بود که بشر تا به آن روز مشاهده کرده بود. این امپراطوری گستره ای از آسیای میانه در شمال و قسمتی از پاکستان امروزی در شرق تا خلیج فارس در جنوب و قسمتی از یونان امروزی در غرب را شامل می شد.

میراث کوروش کبیر

پس از مرگ کوروش کبیر پسرش کمبوجیه دوم (کامبیز دوم) به پادشاهی برگزیده شد. کمبوجیه دوم قبل از عزیمت به مصر برای تصرف آن کشور، برادرش بردیا را کشت و سپس به مصر لشگر کشید. او پس از تصرف مصر بر تخت شاهی نشست و خود را فرزند خدایان معرفی کرد اما مدتی بعد گاو مقدس مصریان را کشت.عده ای اعتقاد دارند این کار او به دلیل ابتلا به بیماری جنون و عده ای اعتقاد دارند به دلیل جلوگیری از جهالت مردم و پرستش گاو بوده است زیرا بر اساس اعتقادات کامبیز که یکتا پرست و یزدان پرست بود، گاو موجود مقدسی محسوب نمی شد.

زمانی که او در مصر بود یک مغ که برادرش بسیار به بردیا، برادر مقتول کامبیز شباهت داشت به توسط آن مغ به کاخ شاهی راه یافت. این فرد که گئوماته نام داشت خود را بردیا فرزند کوروش کبیر معرفی نمود و به تخت سلطنت نشست. زمانی که این خبر به کامبیز رسید از مصر به سوی ایران حرکت کرد اما در سوریه کنونی خودکشی نمود.

پس از مرگ کامبیز پسر کوروش کبیر و فاش شدن راز گئوماته یک گروه  7 نفره از شاهزادگان هخامنشی در کاخ شاهی اقدام به قتل گئوماته و برادرش کردند و یکی از این 7 نفر با نام داریوش کبیر بر تخت سلطنت نشست. داریوش که یکی از عمو زادگان کوروش کبیر محسوب می شد پس از رسیدن به قدرت به بسط کشور پارس اقدام نمود و در نبردی به نام ماراتن  با ارتش یونان به جنگ پرداخت اما شکست خورد. اگرچه امروزه این مسئله که ارتش ایران در این جنگ شکست خورده باشد توسط تعدادی محل تردید قرار گرفته است.

ارتش پارس در زمان داریوش تا شبه جزیره بالکان پیش روی کرد و پس از مرگ داریوش پسرش خشایار شاه به قدرت رسید. خشایار شاه با لشگری انبوه که تاریخ تا به آن روز نظیرش را ندیده بود به یونان حمله کرد و اگرچه در جنگ سالامین شکست خورد اما موفق شد آتن پایتخت یونان را به تصرف خود درآورد.در جریان این لشگر کشی آتن آتش گرفت و تا به امروزه این کشمکش که ایرانیان به عمد آن را آتش زده اند و یا خیر ادامه دارد.امپراطوری هخامنشی در سال 331 قبل از میلاد با حمله اسکندر مقدونی سرنگون شد و داریوش سوم آخرین شاه آن بود. اگرچه باز هم عده ای اعتقاد دارند یورش اسکندر به ایران فاقد هرگونه حقیقت تاریخی است.

امپراطوری هخامنشی با تصرف مصر در افریقا و تصرف مناطقی از بالکان عملا تبدیل به تنها امپراطوری دنیا شد که در سه قاره جهان آن روز دارای قلمرو بوده است و اگرچه بعدها رومیان نیز این امکان را به دست آوردند که در هر سه قاره جهان آن روز گسترش قلمرو دهند اما هخامنشیان اولین امپراطوری بودند که در هر سه قاره نفوذ کردند.داریوش کبیر در زمان حیات خود دستور ساخت تخت جمشید یا پرسپولیس را صادر کرد و با بنای کاخ های با شکوه آن را به عنوان پایتخت هخامنشیان برگزید و خود را شاهنشاه (شاه شاهان) نامید. شکوه این شهر آنچنان بود که سفرای خارجی و بازرگانان دیگر کشورها پس از ورود به آن دچار شگفت زدگی فراوان می شدند.همچنین داریوش در کتیبه ای برای ایران دعای بسیار جالبی دارد که حتی امروزه نیز توسط ایرانیان بسیار به آن ارجاع داده می شود. او در این کتیبه برای ایران این چنین دعا می کند: خداوند این کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد. در زمان داریوش ساخت بنای پرسپولیس بنیان گذاشته شد که در آن قصرهای متعدد ساخته شد و سربازان گارد جاویدان به محافظت از آن قصرها گمارده شدند.داریوش همچنین برای گسترش تجارت  در زمان خود دستور ساخت راه های متعددی را صادر نمود که یکی از مشهورترین این را هها، راه شاهی است که از شوش به سارد کشیده شد. او برای محافظت از این راه ها قلعه هائی در طول این جاده ها بنا نمود و امنیت بازرگانی را افزایش داد.

با بنا نمودن راه ها تجارت بین شرق و غرب از طریق امپراطوری هخامنشی تسهیل گردید زیرا راه ابریشم که راهی بود که به واسطه آن کالاهائی مانند ابریشم از خاور دور و چین به اروپا (یونان و بعدها روم) صادر می شد، به دلیل ایجاد امنیت و ساخت راه بسیار افزایش یافت و ایران تبدیل به پل ارتباطی بین غرب و شرق گردید و موجب گسترش فرهنگ و تمدن بشری شد. همچنین داریوش اولین سیستم پستی دنیا را ایجاد کرد.او دستورداد تا در طول مسیر راه ها چاپارخانه هائی احداث شود و پیک هائی که حامل نامه بودند پس از طی مسافتی در این چاپارخانه ها نامه را پیک دیگری که آماده خدمت بود می دادند. این پیک نیز پس از طی مسافتی مجددا در چاپارخانه بعدی نامه را پیک بعدی می داد و به این ترتیب همیشه پیک و اسب خسته با یک پیک و اسب تازه نفس جابجا می شدند. این امر موجب می شد تا داریوش بسیار زودتر از دیگر حاکمان جهان از اخبار مطلع شود.

از کوروش کبیر تنها سند نسبتاً مفصلی که برجای مانده، استوانه‌ای به‌ طول ۲۲٫۵ سانتی‌متر و عرض ۱۱ سانتی‌متر از جنس خاک رس با نوشته‌ای ۴۵ سطری به‌زبان بابلی است که امروزه با شمارهٔ ۹۰۹۲۰ در اتاق ۵۲ بخش ایران باستان موزهٔ بریتانیا نگهداری می‌شود.تکهٔ اصلی استوانه کوروش کبیر در سال ۱۸۷۹ میلادی توسط هرمزد رسام در حفاری معبد مردوک در بابل پیدا شد، این تکه استوانه کوروش حاوی ۳۵ خط بود. تکهٔ دوم استوانه کوروش که شامل خط‌های ۳۶ تا ۴۵ می‌شود، در سال ۱۹۷۵ میلادی در کلکسیون بابل دانشگاه ییل یافت شد و به استوانهٔ اصلی پیوست گردید.

در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروش کبیر را به همهٔ زبان‌های رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهرنیویورک قرار داده شد. در این مکان، نمونه‌ای از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون وجود دارد.  آرامگاه کوروش کبیر در فاصلهٔ حدود یک کیلومتری جنوب غربی کاخ‌های پاسارگاد قرار داد. آرامگاه کوروش بزرگ سال ۲۰۰۴ میلادی به عنوان زیر مجموعهٔ پاسارگاد تحت شمارهٔ ۱۱۰۶ در میراث جهانی یونسکو ثبت شده‌است.

آرامگاه کوروش کبیر بر روی سکوی مرتفعی قرار گرفته که این سکو خود نیز از قطعات تراشیده شدهٔ سنگ تشکیل شده‌است. بر بالای سکو اتاق مخصوص دفن جسد قرار دارد. این اتاق ۲٫۱۰ متر پهنا، ۳٫۱۷ متر طول و ۲٫۱۰ متر ارتفاع دارد. مدخل آن ورودی کوچک و باریکی است.

آرامگاه کوروش کبیر به وسیلهٔ سنگ‌های شیروانی‌مانند سه‌گوش پوشیده می‌شود، ارتفاع کامل ساختمان حدود ۱۱ متر است.  ارتفاع کلی آرامگاه کوروش کبیر اندکی بیش از ۱۱ متر است. سکوی اول که پلهٔ اول را تشکیل می‌دهد، ۱۶۵ سانتیمتر ارتفاع دارد، اما حدود ۶۰ سانتیمتر آن در اصل نتراشیده و پنهان بوده‌است، یعنی این هم مانند پلکان دوم و سوم دقیقاً ۱۰۵ سانتیمتر ارتفاع داشته‌است. پلکان چهارم و پنجم و ششم هر یک ۵۷٫۵ سانتیمتر ارتفاع دارند. پهنای سکوها نیم متر است و سطح سکوی ششمین که قاعدهٔ اتاق آرامگاه کوروش کبیر را تشکیل می‌دهد، حدود ۶٫۴۰ متر در ۵٫۳۵ متر است.

آرامگاه آرامگاه کوروش کبیر که به‌ احتمال زیاد پیش از مرگش و به فرمان خودش ساخته شده‌بود، در همهٔ دوران هخامنشی مقدس به‌شمار می‌رفت و به خوبی از آن نگهداری می‌کردند. در دورهٔ اسلامی، این بنا به مشهد مادر سلیمان» معروف بود و نخستین شخصی که دریافت مشهد مادر سلیمان همان آرامگاه آرامگاه کوروش کبیر است، رابرت کرپورتر جهانگرد و دیپلمات انگلیسی بود که در سال ۱۸۱۸ میلادی از پاسارگاد دیدن کرده بود.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عروض و قافیه